نود و چهارم ...

 

روز اول که دل من به تمنّای تو پر زد,
چون کبوتر بر لب بام تو نشستم,
تو به من سنگ زدی , من نرمیدم , نه گسستم.
باز گفتم که تو صیّادی و من آهوی دشتم,
تا به دام تو در افتادم , همه جا گشتم و گشتم,
حذر از عشق ندانم,
سفر از پیش تو هرگز نتوانم , نتوانم .... 

 

 

* ....  

 

نظرات 3 + ارسال نظر
خانم کوچولو سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:43 http://liiliihozak.persianblog.ir/

زدی تو خط شعرا!!;)

آقای گرگ بخشنده مهربان شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 http://aghagorgeh.blogspot.com

چه لطیف ...
چه آهوی دشتی که دوست داره به دام صیاد بیفته ...
عَاشق شدیاااااا ;)

نه بابا ... این وصله ها به من نمی چسبه ...!

پژمان اهورامزدا پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:52 http://pezhlvlan.persianblog.ir

سلام شعر قشنگی بود ممنون که خبرم کردی رفیق


به روزم با یه مطلب خوشحال میشم بخونید . بدرود

پژمان اهورامزدا

سلام.. مرسی:)
اکی... مرسی خبر دادی:) سر می زنم ;)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد