دوازدهم ... (از سر دلتنگی ...)


....


کوکوی دو شب مانده از آن ما ....


کپی پدر خوانده از آن ما ....


خدمت ناخوانده از آن ما ....


دولت شرمنده از آن ما ....


کلفتی پرونده از آن ما ....


ملی پوش بازنده از آن ما ....


انتقاد سازنده از آن ما ....


ملی پوش بازنده از آن ما ....


دولت شرمنده از آن ما ....


شااااااااااااااااااااااید که آینده از آن ما ....



* سفر بخیر .........




یازذهم ... (قرینه...)



تو برده بودی

قلبی را که من باخته بودم....

مغلوب کوچکی نبوده ام من

تو هم فاتح بزرگی



"شاعر: علی صالحی بافقی"



* ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد .......


دهم ... (یه روز متفاوت ...)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نهم ... (اعتراف ...)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هشتم ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هفتم ...(خب رئیسم نیستش که پاچه بگیره دیگه...!)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ششم ... (سلام فاحشه)

سلام فاحشه!


تعجب کردی!؟... میدانم در کسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم

شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام
راستی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند !!اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! مگر هردواز یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟
تن در برابر نان ننگ است
بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان
شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین
شنیده ام روزه میگیری،
غسل میکنی،
نماز میخوانی،
چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،
رمضان بعد از افطار کار می کنی،
محرم تعطیلی.
من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه، جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم، غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم، پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم، محرم هم تعطیل نکنم!
فاحشه!!!… دعایم کن



* اینو تو سایت کلوب خوندم همین الان! خوشم اومد ... با اجازه ی نویسندش ...

پنجم ... (آخه چرا همه با هم میرین مرخصی .... !)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.