میدانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است ...
و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی ....
در دلت بخندی
به تمام افکاری که
پشت شیشه ی ذهنت
صف کشیده اند...
آن وقت با خودت بگویی
بگذار منتظر بمانند ...
سلام
چقدر جالب بود..واقعا
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است ...
شاد باشید
سلام
ممنون :)
سلام آبجی گل
موندم که چرا به وبلاگ من سر نمیزنی؟؟
قهری با ما؟؟
در پست قبلی هن نظر دادام ولی یادم رفت اسمم رو بنویسم
ببخش لطفا
تازه اپ شدم
لطفا بیا
جشن تولد دارماااااااااااا
منتظرتم
سلام :)
سر می زنم :) فقط ساکت بوودم ;)
چششششششششششم
بافتنیت تموم شد عزیزم؟؟
خیلی وقت بود منتظرت بودم...
این نوشته حکایت این روزای من بود...
من ازین کارا زیاد میکنم...
اوووووووووووووووهوووم! یه دونه دیگه رو شروع کردم
بافتنی واسه من مثه همون جمله ی "تعطیل است" می مونه :)
آخه می دونی ... تو خیلی مهربووونییییییییی >D:
به به :) چه عجب :) افتخار دادین
گاهی اوقات باید کلا تعطیل کنی و بری توی تخت بخوابی ... بعدشم بلند شی و فقط تلویزیون ببینی تا حسابی خستگیت در بره ... بعدش با انرژی برگردی
خیلی لایک
خیلی
منم رمز میخوام خب
اااا ! من فک کردم تو همون موقع که رمز نداشت خوندیش :)
می ذارم واست :)
الان دقیقا از همون موقع های تعطیله واسه من